جرات پرواز یک عقاب
من در برابر قفسی ایستاده ام
آنجا که زندگی در بند خفته است
آنجا که زیستن زوالیست دائمی
آنجا که عشق نیز کلامی نگفته است.
من در برابر قفسی ایستاده ام
و تصویر این قفس
تدریج نا مبارک بیهوده ماندن و
ترویج باور مسموم انقیاد
ترکیب جانخراش پرنده و محدوده ی فلز
تندیس صامت و محزون موجود زنده ایست
که مشغول مردن است.
من در برابر قفسی ایستاده ام
و باور نمیکنم که چیزی در این قفس
با شوق پر کشیدنم ایستادگی کند.
در من دمیده است چیزی شبیه جرات پرواز یک عقاب
چیزی پر از شتاب-همانند یک شهاب-
چیزی به تازگی در من شکفته است.
من در برابر قفسی ایستاده ام
و ابیات نو سروده و مغرور آواز خویش را
-این بالهای نو گشوده و پرشور پرواز خویش را-
بر ساکنان دلگرفته و مغموم این قفس تکرار میکنم.
محدوده ی قفس در ذهن تنگ ماست
امکان پر زدن-بخت رها شدن-از این قفس جداست.
چیزی به نام جرات پرواز را فراموش کرده ایم
و آن شمع تابناک را خاموش کرده ایم
که شاهکلید شعورمان نه در قفل یک قفس
که در عمق ذات خویشتن نهفته است
و خوشبخت آن کسی
که آوای آسمانی رویای خویش را
از درون خویشتن شنفته است.
وحید شعبانی
تابستان 1389
|
امتیاز مطلب : 35
|
تعداد امتیازدهندگان : 9
|
مجموع امتیاز : 9